جدول جو
جدول جو

معنی کلاش کن - جستجوی لغت در جدول جو

کلاش کن
(کَ کَ)
نام حلوائی است. (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). نان شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان). مخفف کالاشکن. (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
طفل برنج بین که چه خوش برکنار خوان
لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند.
بسحاق اطعمه.
صحن برنج می کند قصد دل کلاشکن
قصد دل شکستگان هر که کند خطا کند.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاشکن
تصویر کلاشکن
نوعی حلوا، برای مثال طفل برنج بین که چه خوش بر کنار خوان / لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند (بسحاق اطعمه - لغتنامه - کلاشکن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالاشکن
تصویر کالاشکن
نوعی حلوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش کن
تصویر کفش کن
جایی که در آن کفش ها را از پا درآورند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت که دارای 50 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از حلوا. (برهان). کلاشکن:
برافراختند از قفایش چو باد
ز کالاشکن سنجق عدل و داد.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
تیره ای از بهمئی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان یوسف وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام کوهی است نزدیک بملک روس و به این معنی بحذف شین نقطه دار هم آمده است. (یعنی لکن) (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است اما قرأت کلمه مشکوک است. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 326 و 328) : ابوسعید هفت سال دیگر در بیابان گشت و کل کن می خورد و با سباع می بود. (تذکره الاولیاء). فلان کس چندین سال است تا کل کن می خورد... (تذکره الاولیا). و رجوع به کلکنک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
بمعنی کلاسنگ است که فلاخن باشد. (برهان). فلاخن. (ناظم الاطباء). مصحف کلاسنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
از قرای بخاراست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ شِ)
زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریهالصوت. صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ کِ / کِ)
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش. آستان. آستانه. آستان اطاق. آستانۀ اطاق. عتبه. پای ماچان. صف نعال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کان کن
تصویر کان کن
آنکه معدن را کند تا فلز استخراج کند، مقنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفش کن
تصویر کفش کن
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند: (در کفش کن اطاق بزرگ آهو خانم وزن چادر سفید با شرم حضور و نزاکت دو نا شناس تازه بهم رسیده با هم سلام و علیک و احوالپرسی کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب (عموما)، قلابی که بر آن چیز هایی را که در چاه افتاده باشد بر آورند (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاشکن
تصویر کلاشکن
نوعی حلوا کالاشکن: (طفل برنج بین که چه خوش در کنار خوان لوح کلاشکن بکنارش نهاده اند)، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کا شکن
تصویر کا شکن
نوعی حلوا: (بر افراختند از قفایش چو باد ز کا شکن سنجق عدل و داد) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کن
تصویر کار کن
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
موجودی خیالی برای ترساندن بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۳۹۲متر در منطقه ی علم کوه کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی ازمرتع که گوسفندان هنگام عصر در آن می چرند
فرهنگ گویش مازندرانی
چوپان کم تجربه و نوجوان که کارش به چرا بردن گوسفندان در فاصله
فرهنگ گویش مازندرانی
کاوشگر، ماینر
دیکشنری اردو به فارسی